درون كليساي جامع پيزا، ايتاليا، در بامداد يكي از يكشنبههاي سال 1581، جماعت زانو بر زمين به نيايش مشغول بودند. كلمات آنها كه زيرلبي و نجواگونه ادا ميشد، تنها اصواتي بود كه در آن تالار مرتفع و آراسته به زينتهاي فراوان شنيده ميشد. فضاي تالار تاريك بود چرا كه از سرزدن خورشيد اندك زماني بيش نميگذشت. فقط اندكي روشنايي روز از پنجرههاي باريك ميگذشت و بر سرهاي خميدهي نمازگزاران ميتابيد.
راهبي اين سو و آن سو ميرفت و در سكوت، شمعها را ميافروخت. با تماس هر فتيله با شلعهي مشعل وي، شعلهي ديگري سر ميكشيد و نقشهايي لرزان بر ديوارهاي تاريك ميافتاد. راهب، وقتي به جار بزرگي كه از سقف قاببند آويخته بود، نزديك شد، دست دراز كرد و آن را با ديرك بلندي به سوي خود كشيد. همين كه چراغ را افروخت، آن را رها كرد و جار حركت نوساني آزادانهاي را به جلو و عقب آغاز كرد كه تابندگي آن بر كف سنگفرش مانند آفتابي زودگذر دامن ميكشيد.
مرد جواني با موهاي سرخرنگ و چشمان آبي در حالي كه متوجه نور متحرك شده بود، سربلند كرد و نگاهي به چراغ انداخت.او ابتدا به حركات چراع با بياعتنايي مينگريست اما ناگهان با هيجاني فزاينده به آن خيره شد؛ در حالي كه دامنهي نوسان جار به تدريج كاهش مييافت، رشتهي افكار او دور دستها را ميپيمود. وي بهزودي مسحور و مبهوت حركت جار شد و حالا ديگر به دعاخواني كشيش، گردش بخوردان يا طنين ناقوس برنجي، توجهي نداشت. همچنان كه نگاه خيرهاش را به حركت جار دوخته بود، هزاران پرسش به ذهنش هجوم آورده بودند.
او متوجه شده بود كه وقتي جار براي اولين بار به نوسان درآمد، به سرعت تاريكي را در نورديد و هر نوسان آن، به جلو و عقب، فاصلهي بزرگي را دربر ميگرفت. آنگاه اين فاصله به تدريج كاهش مييافت و به نحو شگفتي سرعت جار نيز كمتر بهنظر ميرسيد
مرد جوان از اين كه حركت نوساني جار به راستي كند ميشد، در شگفت ماند. احتمالاً زمان هر نوسان كامل- چه دامنهاش زياد بود و چه كم- همواره يكسان بود. تنها راهي كه آن جوان را نسبت به كشف خود مطمئن ميكرد، زمانگيري نوسانها بود. وي زمانشمار نداشت اما از روي غريزه با يك دستش مچ دست ديگرش را گرفت و ضربان منظم نبض خود را با زمان يك رفت و برگشت جا ربه جلو و عقب در مسير كمانهايي كه هر لحظه كوتاهتر ميشدند، مقايسه كرد. با اطلاعي كه از تعداد ضربانهاي نبض خود در ثانيه داشت، توانست تعيين كند كه زمان همهي نوسانها يكسان است.
مراسم نيايش پايان يافت. اين جوان كه نامش گاليله بود و در آن زمان فقط هفده سال داشت، به ساير نمازگزاران كه از كليسا خارج ميشدند، پيوست. به دانشگاه پيزا برگشت. به اصرار پدرش در آنجا درس طب خواند. وقتي به اتاقش بازگشت، با به ياد آوردن آنچه در كليسا ديده بود، دست به يك رشته آزمايش زد. وزنهي سنگيني را به انتهاي يك ريسمان بست و آونگ سادهاي درست كرد. آنگاه آونگ را به نوسان درآورد و زمان هر نوسان را برحسب ضربان نبض خود اندازه گرفت. اين عمل را بارها تكرار كرد تا آن كه اطمينان يافت كه فرضيهاش درست است. به واقع سرعت نوسان آونگ فرق ميكرد، دامنهي نوسان آونگ نيز بهتدريج كوتاهتر ميشد اما زمان هر نوسان ثابت ميماند.
گاليله چيزي را كشف كرده بود كه امروز قانون آونگ ساده ميناميم: دامنهي نوسان آونگ ممكن است طولاني يا كوتاه باشد اما تا هنگامي كه نوسان ميكند، زمان نوسانش همواره يكسان است. تنها راه تغيير زمان هر نوسان آونگ اين است كه طول خود آونگ را تغيير دهيم
گاليهي جوان كه تقريباً آه در بساط نداشت، از كشف خود براي كسب اندكي پول سود جست. وي نوعي ابزار زمانسنجي درست كرد تا به پزشكان پيزا بفروشد. اين وسيله عبارت بود از يك آونگ ريسماني ساده با طول متغير. پزشك ميتوانست طول آونگ را طوري تنظيم كند كه نوسانش با آهنگ ضربان نبض بيمار منطبق شود. آنگاه روز بعد، وقتي پزشك بازهم نبض بيمار را در انطباق با نوسان آونگ اندازه ميگرفت، ميتوانست آن را با ضربان نبض بيمار در روز قبل مقايسه كند و توضيح دقيقي از چگونگي اوضاع و احوال بيمارش ارائه دهد.
بر اثر كشف اصل آونگ به وسيلهي گاليله، مفهوم كاملاً جديد براي طراحي زمانشمارها بهوجود آمد اما مهمتر از خود اين كشف، روش رسيدن به آن بود و اين همان روشي است كه امروزه به آن روش علمي ميگويند .
مرجع :کتاب جهان گالیله و نیوتون ، نویسنده ویلیام بیکسبی ،ترجمه ی بهرام معلمی ، نشر علمی فرهنگی
نظرات شما عزیزان: